یکی از رویدادهای برجستهای که درباره امام حسن (ع) شهرت فراوانی دارد، ماجرای صلح با معاویه و کناره گیری ایشان از صحنۀ خلافت و حکومت اسلامی است. در این عرصه همواره طعن دشمنان مغرض و نقد دوستان نادان بسیار خودنمایی میکند؛ اما شایسته به نظر میرسد این بار واقعۀ صلح حضرت را از پنجرهای دیگر نگریست.
پنجرهای شفاف که چارچوب آن عقلانیت است و هیچ پردۀ ضخیم و حتی نازکی از جنس غرور و تعصب قومی و قبیلهای و دینی، افراط و تفریط، خودنمایی و فخرفروشی، کبر و خودبرتربینی و در یک کلام، جهل و کوته بینی آن را نپوشانده باشد.
با مطالعۀ تاریخ در کلام عالم برجستۀ تاریخ شناس اسلام، مرحوم استاد مهدی پیشوایی، چنین مییابیم که قرارداد صلح با معاویه در حقیقت رویدادی بود که از جهات اوضاع داخلی و خارجی به امام مجتبی (ع) تحمیل شده بود؛ زیرا از یک سو امام حسن (ع) از جبهۀ داخلی نیرومند، یکپارچه، متعهد و هماهنگی برخوردار نبود و از سوی دیگر در آن زمان امپراتوری روم شرقی نیز که از اسلام ضربات سختی خورده بود به دنبال فرصتی برای تلافی و ضربه زدن بر پیکر اسلام و خلاص شدن از آن بود.
شاهد بر مدعای اخیر این است که زمامداران روم پس از اطلاع یافتن از صف آرایی سپاه معاویه و امام حسن (ع) در مقابل هم، سپاه عظیمی فراهم آوردند تا به قصد انتقام از مسلمانان به کشور اسلامی حمله کنند.
همچنین در زمینۀ جبهۀ داخلی و سپاه امام مجتبی (ع) نیز یک سند تاریخی (مقاتل الطالبین، ص ۳۹) به خوبی حاکی از ناکارآمدی این سپاه است؛ بدین ترتیب که وقتی حضرت با شنیدن خبر حرکت سپاه معاویه از شام به سوی کوفه به مردم دستور دادند تا در مسجد جمع شوند و سپس ایشان را به بسیج شدن و ایستادگی و مبارزه علیه سپاه معاویه دعوت کردند، همه سکوت کردند و حتی یک نفر از آنان سخن آن حضرت را تأیید نکرد.
آن صحنه به قدری تأسف بار و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر امیرالمؤمنین (ع) که در آن مجلس حضور داشت مردم را به خاطر این سستی و رخوت به شدت توبیخ کرد و آنان را قهرمانان دروغین و مردم را ترسو خواند.
شاید هیچ سند تاریخی در ترسیم جامعۀ پراکندۀ آن روز مردم عراق و بی انگیزه بودن ایشان برای جنگ در مقابل سپاه معاویه رساتر و گویاتر از سخنان خود حضرت مجتبی (ع) خطاب به سپاهشان نباشد که براساس نوشتار کتاب اسدالغابه قبل از مواجهه با سپاه دشمن به ایشان چنین فرمود: «هیچ شک و تردیدی ما را از مقابله با اهل شام باز نمیدارد؛ ما با نیروی استقامت و تفاهم داخلی شما با اهل شام میجنگیدیم؛ ولی امروز به خاطر کینه ها، اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بربسته است و استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده اید.
وقتی به جنگ صفین روانه میشدید، دین خود را بر منافع دنیا مقدم میداشتید؛ ولی امروز منافع خود را بر دین مقدم میدارید؛ ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم؛ ولی شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید... معاویه پیشنهادی به ما کرده که دور از انصاف و برخلاف هدف و عزت ماست؛ اینک اگر آمادۀ کشته شدن در راه خدا هستید با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگی و عافیت هستید پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین کنیم.» مردم، اما این دعوت را لبیک نگفتند.
با وجود چنین شرایطی آیا راهی غیر از قرارداد صلح، آن هم قراردادی که در نهایت به حفظ اصل اسلام از یکسو و رسوایی معاویه و برملاسازی فریب و ظلم بنی امیه از سوی دیگر انجامید، وجود داشته است؟!
سخنان امام حسن (ع) خطاب به سپاهیانش که بخشی از آن ذکر شد، حاکی از گفت وگوی معرفتی و خیرخواهانه ایشان بدون اجبار، تهدید و ایجاد رعب و وحشت برای مبارزه علیه دشمنان اسلام است. امام (ع) حتی برای حفظ بنای اسلام و دفع شر دشمن توسط سپاه خود، به ایراد کلامی روشنگر و منطقی، به دور از هرگونه پند بیهوده، تحسین دروغین، تشویق بی ثمر یا تهدید بداثر برمی آید.
بدین طریق حضرت، هم واقعیت درونی ایشان را برای تصمیم صحیح، واکنش مؤثر و اقدام به موقع در برابر دشمن با اقرار ایشان به نمایش گذاشته تا اصل اسلام حفظ شود و هم موضع بحق خود یعنی اسلام را به خوبی نمایان ساخته است تا حجت را برهمگان تمام فرماید و راه عیب جویی را بر طعنه زنان و غرض ورزان سد کند.